زیستنامهٔ

داکتر صادق فطرت ناشناس

رویکردها «ناشناس ناشناس نیست»، «من بیگناهم،‌تو بدگمانی»، «نوای ناشناس»
و تماس مستقیم با داکتر ناشناس

از قلم منیژہ نادری، مسؤول انتشارات شاهمامه
۲۴ اگست ۲۰۲۰،‌ هالند
به‌روز شده ۳۰ نومبر ۲۰۴

هشتم دلو ۱۳۱۳ خورشیدی/ ۲۸ جنوری ۱۹۳۵ مسیحی در دودمان روحانی «حبیبی» در قندهار، فرزندی چشم به جهان گشود که او را «صادق» نام گذاشتند. شجرهٔ او به حبیب الله خان آخند زاده اولادهٔ بابر خان کاکړ می‌رسد که در قرن ۱۸ از منطقهٔ کاکړان ژوب به قندهار آمده بودند. پدرش محمد رفیق دانش مروج روزگار را اندوخته و زبانهای عربی، انگلیسی و اردو را آموخته بود و در دوایر مختلف آموزشی و اقتصاد کشور مصدر خدمت صادقانه به وطن شده است.
صادق با چهار خواهر که سه تن شان در کودکی در گذشتند، سالهای نخست زندگی را در آغوش پر مهر و صفای مادر در خانوادهٔ نه چندان ثروتمند در قندهار سپری کرد. نخستین سال آموزش را در مکتب شالیمار قندهار تجربه کرد. پدرش در ۱۹۴۰ در بانک ملی کراچی (مربوط هند بریتانیوی) مقرر شد و در آخر ۱۹۴۱ یا شاید اوایل ۱۹۴۲ با خانواده به کراچی رفت. حدود پنج سال آنجا ماند و با زبان اردو آشنایی پیدا کرد. ده سال داشت که یگانه برادرش حبیب الرحمان زاده شد و سپس سه خواهر دیگر به دنیا آمدند که کمی یک خانوادهٔ معیاری افغانی را پر ساختند.
پدر در ۱۹۴۶، صادق را با خود به دهلی برد و در نوجوانی با دنیای دیگری آشنایش ساخت. از جانبی دوری مادر فرشته خو برای صادق یازده ساله دشوار بود و شاید پناه آن صمیمیت را در شنیدن موسیقی جادویی هند یافته بود و با آن خود را تسلی می‌کرد و آرام آرام ذهن نوجوانش را با ظرافت های هارمونی اصیل شرق آشنا ساخت.
صادق نوجوان افتخار تماس مستقیم با یکی از بزرگان دنیای سیاست کشور هند، داکتر ذاکر حسین (۱۹۶۷-۱۹۶۸ رئیس جمهور هندوستان) را داشت و در آموزشگاه «جامعهٔ ملیه» در کنارهٔ دریای جمنا در محلی به نام اوکهلا شامل شد و زبان فارسی، اردو و خوشنویسی را از این شخصیت محبوب هند آموخت و بدون شک جَو آموزشی آن دیار در رشد شخصیت فردی، اجتماعی و هنری اش تأثیر پذیر بوده است. گرمی هوای دهلی از یک‌سو، اصول سختگیرانهٔ پدر از سوی دیگر، دوری و اشتیاق نوازش مادر را شدیدتر می‌ساخت.
سرنوشت، با مصلحت دوست پدرش ابراهیم باتا، صادق را از دهلی به شهر «پونه» کشانید و شامل Convent School شد. زبان اردو/هندی را در آنجا بیشتر آموخت و هوای معتدل آن شهر زیبا نیز بر طبیعتش سازگار افتاد. صادق با گذشت سیزده ماه همراه پدر رهسپار کراچی و سپس چمن، کویته، پشاور و کشمیر شد و تجارت پدر کمی رونق گرفت.
در یک سال اقامه اش در چمن/بلوچستان، شاگردان باری سالگرد ایجاد مکتب خویش را جشن می‌گیرند. بچه ها روی میز طبله می‌زنند و صادق آواز می‌خواند. خبرش به ادارهٔ مکتب می‌رسد و او را برای پرسش فرا می‌خوانند. صادق که تصور می‌کند سرزنش خواهد شد، تصمیم به انکار می‌گیرد ولی زود درمی‌یابد که مورد تمجید و ستایش قرار گرفته است. برای پارچه‌یی طرز می‌سازد و آن را می‌خواند نخستین هدیه‌اش مدال بزرگ و پنج جلد رسالهٔ آموزشی دینی می‌باشد.
در ۱۹۴۸ با پدر به وطن برمی‌گردد و در ۱۹۴۹ شامل صنف هشتم لیسهٔ حبیبیه می‌شود. در کابل روز به روز مشکل اقتصادی خانواده‌اش بیشتر می‌شود ولی صادق به بُعد معنوی زندگی‌اش بیشتر می‌اندیشد. به مرور زمان اساسات ادبیات را می‌آموزد و در نوجوانی با سروده ها و آثار بزرگان ادبیات کلاسیک فارسی و پشتو که مورد توجه پدر ادب دوستش بودند، آشنایی پیدا می‌کند. به شعر، موسیقی و تمثیل گرایش یافته و گاهی در برنامه های مکتب سهم می‌گیرد و تشویق می‌شود.
روان صادق در کنار این که تمایل به هنر داشت و هنوز نمی‌دانست که ظرفیت درونش چه گـُل هایی از این باغستان را می‌پروراند، با روح متجسس و غرور فطری‌اش، در صدد تثبیت هویت فردی خود شد و خواست از وابستگی های سنتی تحمیل شده خود را برهاند.
آشفتگی های سیاسی که به نام بلند عبدالحی «حبیبی» گره خورده بود،‌ گاهی در زندگی‌اش مزاحمت ایجاد می‌کرد و از جانبی خود را سزاوار آن نامی می‌دانست که تبارز دهندهٔ شخصیت خودش باشد و جوان شانزده ساله‌یی بیش نبود که تعریف هویت و ضمیرش را در این دو کلمه یافته بود و خویش را صادق «فطرت» خواند و شاید نخستین بار این نام را در ختم خوانش مقاله‌یی در حضور جاودان‌یاد میوندوال که برای بازدید از مکتب شان آمده بود، رسمن اعلام نمود و شاید هم این انتخاب، پاسخی به واکنش خشن محمود حبیبی (پسر کاکایش) بود که طی نامه‌یی از فرانسه، آواز خوانی صادق حبیبی را داغ بدنامی پاک ناشدنی بر دامان خانوادهٔ «حبیبی» خوانده بود. پدر این تصمیمش را که برایش «ناگهانی» توجیه کرده بود، با خونسردی تحمل کرد.
پدرش شخصی جدی و اصولی بود و روابط پدر و فرزند بیشتر روی اصل های ذهنی و پذیرفتهٔ پدر باید شکل می‌گرفت که صادق را دلتنگ می‌ساخت ولی مادر با محبت و مهربانی سزاوار فرزندش برخورد می‌کرد. او شاید درک کرده بود که شایستگیی در فرزندش نهفته است که باید توانایی و بالنده‌گی یابد.
نخستین تلاش برای تبارز در محیط بیرون و شاید هم نیازِ یافتن کاری، نوشتن مقاله یی به زبان اردو بود که نشر و خوانش آن توسط خودش در رادیو صورت گرفت و سپس به انانسری برنامهٔ اردو پذیرفته شد و در کنار آن گاهی ترجمه هم می‌کرد.
در رادیو با استاد قاسم، استاد سرآهنگ، استاد رحیم بخش، استاد برشنا، استاد خیال و دیگر نام آوران دنیای موسیقی کشور از نزدیک آشنا شد. در یگان درام و تمثیل نیز ظاهر می‌شد ولی موسیقی که در تار و پودش دمیده بود، بیشتر از دیگر علایق و سرگرمی هایش او را مجذوب ساخت و گاهی هم آهنگ های سهگل را با سوز فطری خویش زمزمه می‌کرد.
هارمونیهٔ یادگاری استاد برشنا همدم نرمخویش می‌شود و روزها با همراهی‌آن به دور از نگاه های پدر زمزمه می‌کند. در ۱۹۵۳ پس از سپری نمودن امتحان آواز نزد استاد یعقوب قاسمی، اجازهٔ هنرنمایی می یابد و تا ختم سال چهار پارچه آهنگ به نامهای مستعار «بی‌باک»، «پرواز» و «راست‌نهاد» ضبط رادیوی کابل می‌کند. نخستین آهنگ ها به زبان پشتو «توری سترگی خماری درته کرم ناله زاری» و «سترگی نرگس خوله دی غنچه، سره دی لبان لیلا» بودند و از نخستین ساخته هایش به زبان فارسی این‌ بود: «حاصلم زین مزرع بی بر نمی‌دانم چه شد»، ۱۹۵۳.
واکنش مستقیم پیش خدمت مدیریت عمومی رادیو عبدالغفار از برنامهٔ سوم یا چهارم برایش تکان دهنده بود: «آزرده نمی‌شوی اگر بگویم دیگر در رادیو آواز نخوان؟!» و از دشنام های تیلفونی شنوندگان رادیو یاد کرد.
صادق فطرت، افسرده و مأیوس برمیگردد ولی سخنان مادرش که می‌گوید: «پریشان نباش. شاعران، نویسندگان و آوازخوانان، شاعر، نویسنده و هنرمند تولد نشده اند. خواری‌ها کشیده اند، طعنه ها شنیده اند، تحقیر ها دیده اند تا به مقام بلند رسیده اند...» او را به استقامت وا میدارد تا کمر همت ببندد.
صادق فطرت در کنار تمرین موسیقی و آواز، گاهی هم چون کمک نمی‌شود،‌خود تصنیف می‌سازد. این‌بار وقتی با تصنیفش در قالب آهنگی از فلم «آه» پا به رادیو می‌گذارد، «از غمت میرم ای دلربا تا به کی/ این جفایت به ما» پس از بررسی، پذیرفته و برای ثبت آماده می‌شود،‌ نامش را جهت نشر می‌پرسند، می‌گوید: «ناشناس» سال۱۹۵۴. مهدی حبیب مدیر تخنیک رادیو خبر خوش استقبال آهنگ «ناشناس» را برایش می‌رساند و استاد زلاند پیشنهاد ثبت آهنگ دیگری را از او می‌نماید و به این گونه ناشناس به نخستین پلهٔ پیشرفت و پیروزی گام می‌گذارد.
چهار سال می‌گذرد ولی پدر که عاشق صدای «ناشناس» می‌باشد، نمی‌داند که این سرو بلند موسیقی در سایه اش زیسته است و به بالنده‌گی رسیده است. به این گونه آواز و آوازهٔ شهرت «ناشناس» در کرانه های دور افغانستان و اطراف آن پخش می‌شود.


در هجدهم اسد ۱۳۵۲ / نهم اگست ۱۹۷۳ با بانو فوزیه ناصری- ازدواج می‌‌کند؛ دو پسر به نامهای امجد و ارشد و دختری به نام لیمه دارند و از ۱۹۹۱ به این‌سو در لندن زندگی می‌کنند.


دوره های آموزش، کار و سفرهای دیگر صادق فطرت ناشناس:
۱۹۵۵ - ۱۹۵۹ دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی (رشتهٔ اقتصاد) دانشگاه کابل. آنگاه فاکولتهٔ اقتصاد به شکل مجزا وجود نداشت؛
۱۹۵۹-۱۹۶۰ کار در وزارت تجارت (سه چهار ماه اندک)؛
۱۹۶۰- به اساس خواهش استاد بینوا (رئیس رادیو) به حیث مدیر نشرات خارجی رادیو مقرر شد؛
۱۹۶۲-۱۹۶۶- برای تحصیل در رشتهٔ زبان و ادبیات روسی ، به مسکو رفت و هم چنان به حیث نطاق اردو در رادیو مسکو کار کرد؛
۱۹۶۶ خدمت مقدس عسکری (۶ ماه تحصیل و ۶ ماه خدمت در بست ضابط) در مکتب احتیاط، کابل؛
۱۹۶۷ - ۱۹۷۰ برای اخذ سند دکتورا در زبان پشتو، شوروی، موضوع تیزس: عرفان و تصوف در شعر رحمان بابا؛
۱۹۷۱- کار در انجمن تاریخ، دایرة‌المعارف، کابل که بیشتر جای مردودین و مطرودین شناخته شده بود؛
اواخر ۱۹۷۱ تا اوایل ۱۹۷۳ ، به سفارش ظاهرشاه برای آموزش موسیقی به دهلی می‌رود. در «بهارتیه کلا کندرا» (مرکز هنری هندوستان) Bharatiya Kala Kendra موسیقی کلاسیک هندی می‌آموزد؛
- ۱۹۷۳ رییس طبع کتب بیهقی، آغاز بحران های زندگی ناشناس؛
- ۱۹۷۸، رییس رادیو؛
- ۱۹۷۹ رییس ادبیات و موسیقی رادیو؛
- ۱۹۸۰ عضو ادارهٔ هنر و ادبیات رادیو افغانستان؛
- ۱۹۸۵- اکتوبر ۱۹۸۹ کار در سفارت مسکو، سکرتر دوم کلتوری (بیشتر در ملاقات های سفیر با دیگر سفارت ها به حیث ترجمان سهم می‌گرفت و بولتن اخبار سفارت (به زبان انگلیسی) را که وظیفهٔ عنایت مدنی بود، بعد از رفتن او مسؤولیت گرفت.)؛
- ۱۹۸۹،‌ درخواست تقاعد از وزارت خارجه؛
- ۱۹۸۹، رسمن مربوط وزارت اطلاعات و کلتور گردید. پیشنهاد معینیت ارایه گردید و ناشناس رد نمود.


دست آورد های هنری و پرداخته‌هایی در مورد ناشناس
امروز از زمرهٔ بیشتر از ۲۹۰ آهنگ فارسی، حدود ۱۰۰ آهنگ پشتو و نزدیک به ۶۰ آهنگ اردوی جناب ناشناس که در این کتاب درج شده اند، زیادتر از ۱۷۵ آهنگ فارسی ، فزونتر از ۸۰ آهنگ پشتو و قریب ۱۵ آهنگ اردو کمپوز خود ناشناس می‌باشند و البته در اجرای بیشترین آهنگهای کاپی ، تغییرات و اضافاتی در طرز و تنظیم موسیقی آنها داشته که بر زیبایی و جذابیت آهنگها افزوده است.


آثاری در پیوند به ناشناس:
- داکتر فطرت ناشناس: ترجمهٔ مطالبی از اردو به فارسی و پشتو (دایرة المعارف آریانا) در کابل و ترجمهٔ کتابی از روسی به فارسی (تاریخ شوروی) و چند مقاله در مسکو؛
- نیم قرن با ترانه‌های ناشناس (Half a Century with Melodies of Nashenas)، به اهتمام: ناشناس، زمان چاپ: 2017؛
- ناشناس ناشناس نیست (Fame in Anonymity)، گردآورنده: داکتر صبورالله سیاسنگ (کانادا)، فبروری 2019، انتشارات شاهمامه (هالند) و سپس انتشارات امیری (کابل)؛
- من بی‌گناهم، تو بدگمانی (The Innocent Suspect)، گرد آورنده: داکتر صبورالله سیاسنگ، مارچ 2020، انتشارات شاهمامه؛
- نوای ناشناس (Melodies of Nashenas) به کوشش منیژہ نادری، اپریل 2020، انتشارات شاهمامه ۲۰۲۰، هفت بار تجدید چاپ یافته است؛
- در حاشیهٔ کتاب «ناشناس ناشناس نیست» از قلم داکتر عنایت الله شهرانی، چاپ نخست کابل، چاپ دوم انتشارات شاهمامه، اگست؛
- ابهام پته خزانه، داکتر فطرت و بیداری فرهنگی پشتونها، تدوین: منیژه نادری، جون ۲۰۲۳؛
- نوتیشن ۲۵ آهنگ پشتو، فارسی و اردوی ناشناس، به کوشش بانو سوزی میران (آموزگار موسیقی در امریکا)، آمادهٔ چاپ.
سفر های هنری و فرهنگی
ایران ۱۹۶۶ ، هندوستان ۱۹۷۲-۱۹۷۳ (دهلی)، اتحاد جماهر شوروی ۱۹۸۲ (ازبکستان، تاجکستان)، امریکا دسمبر ۱۹۹۱ (نیویارک، واشنگتن، لاس انجلس و سانفرانسسکو) ، کانادا، آسترالیا، فرانسه، آلمان (فرانکفورت، هامبورگ، بن و مونشن)، هالند، ترکیه جون ۲۰۲۴، هندوستان نومبر ۲۰۲۴


دیدار با فرمانروایان و سیاستمداران افغانستان
داکتر صادق فطرت ناشناس با وجود پرهیز از سیاست و سیاست‌مدار، به خاطر شهرت و نام بلند هنری‌اش همواره مورد توجه سیاست‌مداران کشور بوده است و بدون شک تجارب تلخ از توقعات بی مورد بعضی از آنها داشته است که در مصاحبه های خویش یاد آورده شده و در آثار نشر شده در مورد شان درج گردیده است.
ظاهر شاه، ۱۹۷۰؛
میوندوال را چندین بار می‌بیند. بار نخست که شاگرد مکتب بود و بار آخر بعد از استعفای او از پُست صدارت عظمی؛
داکترنوین (وزیر اطلاعات کلتور)، ۱۹۷۳، بحرانی ترین دوران زندگی ناشناس بعد از بازگشت از شوروی بود. رییس طبع کتب بیهقی بود که نوین پیشنهاد چاپ کتابی را می‌نماید. ناشناس ارزشی در آن کتاب برای چاپ نمی‌بیند و نمی‌پذیرد و اینجا کشیده‌گی هایی میان ناشناس و نوین ایجاد می‌شود؛
داوودخان، ناشناس، احمد ظاهر و احمد ولی را احضار می‌کند تا سرود ملی بسازند در حالی که هیچ متن و شعری را برای شان پیشنهاد نمی‌کند. مسئلهٔ دیگر ارسال ناشناس به امر داوود خان به پشاور جهت تجلیل جشن استقلال افغانستان می‌باشد که ناشناس رد می‌کند، چون نمی‌خواست شکار برنامه های تفریحی و نمایش های صحنه شود وچهره اش در این مسایل ظاهر شود‌ و خواست از باز شدن راه برای اجرای آن‌گونه کنسرت ها جلوگیری کند ، لذا رد می‌کند که منجر به تبدیلی‌اش به حیث مدیر اخبار در ننگرهار گردید. وظیفهٔ ننگرهار را نمی‌پذیرد و خانه نشین می‌شود.
نور محمد تره‌کی، جولای ۱۹۷۸: خانوادهٔ داکتر فطرت با نورمحمد تره‌کی از گذشته روابط صمیمی داشتند. دوست پدرش (در بمبی و کراچی) بود و او را «کاکا» خطاب می‌کردند. گاهی تره‌کی سلیمان لایق را وظیفه سپرد که داکتر ناشناس را به دیدارش بیاورد بعد از سومین بار اصرارِ تره‌کی، بالاخره سلیمان لایق اجباراً به ناشناس می‌گوید که «بابا» می‌خواهد ترا ببیند. سوار موتر در نزدیکی قصر، سلیمان لایق می‌پرسد: «اسلحه نداری؟». ناشناس می‌گوید که من به دیدار بابا می‌روم و اینجا تفنگچه چه نیاز است و من که حزبی نیستم، تفنگچه هم ندارم. بعد از ورود به سالون قصر، تره‌کی سلیمان لایق را موقع نمی‌دهد که با ایشان بنشیند و برایش می‌گوید که برو به حفیظ الله امین بگو که دیروز با ژورنالیست فرنگی مصاحبه کردم. اگر چیزی اضافه یا کم می‌کند، اصلاح نهایی را نماید. چون به فکر خود اطمینان نداشت و اختیار را به امین داده بود. سپس به لایق می‌گوید که ایشان را تنها بگذارد. به مجرد بیرون رفتن لایق از در، تره‌کی به علامت «پراندن» ایشان، دو انگشت را روی کفهٔ دست دیگر بهم ضربهٔ «امپلق» می‌زند و می‌گوید: «پرچمی ها را زدیم.» و برای ناشناس می‌گوید که از این بعد هدایت کارهای رادیو را از خیال محمد کتوازی (معین رادیو تلویزیون) بگیر نه از سلیمان لایق (وزیر رادیو تلویزیون) . ناشناس تأ کید به رعایت سلسلهٔ مراتب می‌کند و تأیید می‌کند که به معین مراجعه خواهد کرد.
تره‌کی از ناشناس می‌پرسد که مردم در مورد شان چه می‌گویند. ناشناس می‌گوید که من مصروف مراجعین استم و در زمینه فرصت نیافته ام که بشنوم. از جانبی چون من رییس رادیو استم، احتمال دارد به من چیزی نگویند. تره‌کی اصرار می‌کند. ناشناس می‌گوید که شنیده ام که می‌گویند خلقی ها از دهات آمده اند و سویهٔ فرهنگی شان عقب‌مانده است ولی پرچمی ها مردم شهری اند و نطاقی و تقریر شان بهتر است. تره‌کی با جنباندن سر می‌گوید که اگر چنین می‌بود کارل مارکس نمی‌گفت‌«کارگران جهان متحد شوید» او می‌گفت «نطاقان جهان متحد شوید.»
حفیظ الله امین، که رفتارش را بسیار هتلر مآبانه خوانده است؛
ببرک کارمل را سه بار می‌بیند که دوبار نخست به دلیل برخورد عقده یی او، به هم سلام نمی‌دهند و همکلام نمی‌شوند.
داکتر نجیب را بار ها می‌بیند. گاهی او با نیرنگ خادیستی مانع فروش خانه اش می‌شود و بعد کار سفارت مسکو را بر او می قبولاند و گاهی هم خاطرهٔ زشت میدان هوایی ماسکو در جریان برگشت نجیب به کابل است، که داکتر فطرت را توسط جنرال روسی KGB مجبور به رفتن به پاکستان و یا لندن جهت مذاکره با پیر گیلانی می‌کند و آن برخورد نجیب در حضور هیئت مشایعت کننده برای داکتر فطرت نابخشودنی و فراموش ناشدنی‌ست. درنهایت داکتر فطرت به این ذلت تن نمی‌دهد که به نماینده‌گی KGB برای حل مسئلهٔ «مصالحهٔ ملی» با گروهی از مجاهدین تماس گیرد.


دیگر رویدادهای زندگی
در هشتم اکتوبر۱۹۹۰ با خانواده وطن را از راه لوگر به قصد هجرت به پاکستان ترک کرد و در اسلام‌آباد اقامت گزیدند. چون ناشناس از شهرت فراوانی در منطقه به خصوص پشاور و کویته برخوردار میباشد،‌ مورد توجه و استقبال مردم و دولت پاکستان قرار گرفت و سازمان آی.اس.آی. نیز کوشید تا مگر بتواند از نام او استفاده کند. داکتر صادق فطرت که مانند میلیونها مهاجر افغانستان از «بدِ حادثه» مجبور به ترک وطن شده بود، با وجود تماس های نمایندهٔ دولت پاکستان، هیچ‌گونه طرح همکاری سیاسی را نپذیرفت و روابطش در گسترهٔ کار فرهنگی و ضبط آهنگ هایش باقی ماند و مصاحبه هایی که با تلویزیونهای پاکستان داشته است، گواه این حقیقت اند.
در ۲۶ سپتمبر ۱۹۹۱ دولت انگلستان پناهندگی داکتر ناشناس را می‌پذیرد و با خانواده به انگلستان می‌روند. از آن بعد به خلاقیت های هنری‌اش بیشتر تمرکز می‌کند و آهنگهایی تازه ضبط و کنسرتهایی در آمریکا، اروپا و آسترالیا اجرا می‌کند که همواره مورد استقبال شدید هموطنانش قرار می‌گیرد و با هنرش، اشتیاق مردم افغانستان در موسیقی و معرفی موسیقی افغانستان به نسل جوان افغانستان را پاسخ می‌دهد.
ناشناس با صدای جادویی و موسیقی جاودانش که در قلب میلیونها فرد کشورش جا دارد در کنار نام سترگ هنری خویش، امروز به مثابهٔ بنیان گذار انقلاب فرهنگی افغانستان شناخته شده است و این برمیگردد به ایستاده گی او در برابر بیداد و جعل بخشی از تاریخ افغانستان.
ناشناس در دو کتابی که به تلاش داکتر صبورالله سیاسنگ در موردش تدوین یافته اند، با ابراز نظر و شهادت تاریخی سخن پوهاند عبدالحی حبیبی (پسر کاکای پدرش)، راز جعل کتاب «پټه خزانه» (خزانهٔ پنهان) را افشا می‌کند که از جانب دولت شاهی کشور و به حکم سردار هاشم خان (صدر اعظم )، سردار نعیم خان (وزیر معارف) و شاه محمود خان (وزیر حربیه) دوران ظاهر شاه و بدون شک طرح و دخالت محمد گل مومند، بر استاد حبیبی تحمیل شده بود.
داکتر فطرت ناشناس بعد از اخذ سند دکتورا در زبان پشتو، مورد پرسش اصالت پټه خزانه قرار می‌گیرد و در زمینه ‌ جویای صحت پټه خزانه از استاد عبدالحی حبیبی می‌شود و با استدلال و استناد به زبان نخستین شعر پټه خزانه (زه یم زمری پر دی نری له ما اتل نشته) که آن را زبان امروز تشخیص می‌دهد، بآلاخره حبیبی سفرهٔ حقیقت مسئله را که از جانب دولت سابق (ظاهرشاه) برای تثبیت قدامت زبان پشتو بر وی تحمیل شده بود،‌ می گُستَرد و بر ناشناس دَین می‌گذارد که بعد از مرگش، او را از خلق این دروغ تاریخ برائت دهد و این داغ را از نام استاد حبیبی بردارد، چه حبیبی می‌دانست که هنوز در روزگارش زمینهٔ آن بحث میسر نبود و فشردهٔ حکایت چنین است:
کتاب پټه خزانه در سال ۱۹۴۰ به دستور اشخاص نامبرده توسط استاد عبدالحی حبیبی با همکاری امین خوگیانی، عبدالرووف بینوا،‌ عبدالشکور رشاد و شاید هم دیگرانی به نگارش می‌آید و بیشترین اشعار آن از بی نوا می‌باشد و دولت افغانستان آن را منحیث سند معتبر تاریخ ادبیات پشتو که در آن از ۵۱ شاعر (نامعلوم و فاقد دیوان) که ۶ بانو را نیز در بر می‌گیرد، به مثابهٔ اثر یافت شدهٔ دوران محمد هوتک مطرح می‌کند و نخستین شاعر آن را «امیرکرور» می‌خوانند که گویا بیشتر از ۱۲۰۰ سال پیش زندگی کرده است و این تاریخ در نصاب تعلیمی کشور نیز گنجانیده می‌شود. هزاران نسخه از پټه خزانهٔ جعل شده به چاپ می‌رسد و محتوای آن منحیث سند تاریخ ادبیات پشتو بر مردم تحمیل می‌گردد.
گرچه ادبیات شناس و پژوهشگر نامدار پشاور مرحوم قلندر خان مومند در سالیان نخست مطرح شدن پټه خزانه، آن را طی مقاله های پژوهشی، پی‌هم جعل خواند و هیچ پاسخ علمی و مستدل از جانب حامیان پټه خزانه برای کتاب «پټه خزانه فی المیزان» (که هم حجم پته خزانه بود و به زبان پشتو به نگارش آمده بود) ارایه نگردید،‌ و نویسندهٔ آن ممنوع الدخول به افغانستان گردید و کتابش در افغانستان ممنوع الطبع اعلان شد. ولی ابراز نظر داکتر ناشناس (۲۰۱۹-۲۰۲۳) جماعتی را برآشفت و بر او سنگ بهتان و اتهام ریختند.
هنوز بیان جعل پته خزانه حساسیت برانگیز بوده و شماری (چون اسماعیل یون و دیگر راهیان مکتب محمد گل مومند) این کتاب را هم‌سنگ قرآن مجید خوانده اند که به این نتیجه می‌رسیم که آنها نه قرآن خوانده اند و نه پټه خزانه را صفحه زده اند، ولی ناشناس به حامیان جهل و جعل با جسارت و خردمندی می‌گوید که: «حقیقت دیروز را برای درک درست امروز و تعیین مسیر فردا باید بدانیم!»
ناشناس در کنار توجه به موسیقی، ادبیات، و خوانش سروده ها در سه زبان ، رسالت خویش را در رسانیدن پیام خویش به وسیلهٔ آهنگهایش به مردم هنرمندانه ادا کرده است و یگانه هنرمند افغانستان است که بیشتر از ۹۰ در صد آهنگ هایش در زیادتر از ۷۳ سال سابقهٔ هنری او در حافظه و ورد زبان شنونده ها و دوستدارانش باقی مانده است.
داکتر صادق فطرت ناشناس ایام بازنشستگی خویش را در کنار خانواده و دوستانش در لندن سپری می‌کند و مصروف ثبت آهنگ ها و طرزهای بکر دیگری‌ست و هم در تهیهٔ کلپ های ویدیویی آهنگهای سالیان پیش خویش فعال است و با امید به نسل جوان و فردای کشور اینک دستگیر و رهنمای آوازخوانان تازه‌گام نیز می‌باشد.

یادآوری: برای شنیدن جزئیات بیشتر پیوست های مربوطهٔ مطالب بالا در این صفحه موجود اند.

1